خانه سبز

الخیر فی ما وقع

خانه سبز

الخیر فی ما وقع

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۰۹ ب.ظ

گذشته تموم نمی شه

امروز شد چهار ماه.امروز شد یک سال.چهار ماه می گذره از روزی که تو رو عزیزترینمون رو به خاک سپاردیم و برای آخرین بار دیدیمت.

یک سال می گذره از روزی که برای اولین بار در بیمارستان بستری شدی و شروع شد شنیدن خبرهای بد و دیدن حال بد تو.شروع شدن همه این سیاهی ها.


آقا بیژن من.خیلی دلتنگتم انقدر زیاد که دلم می خواد من هم تموم شم  بسه.آره این روزها اصلا خوب نیستم.تو برام دعا کن.حواست بهم هست دیگه؟


کاش اون دو روز اول خودم رو خالی می کردم.کاش انقدر مردم داری نمی کردم.کاش یک کم به فکر خودم بودم.چرا جیغ نکشیدم چرا اکتفا کردم به هق هق ها و گریه های کوتاهم..چرا برای آخرین بار تو بهشت زهرا نبوسیدمت..آخه اصلا ما چطور تونستیم بذاریمت زیر خاک...خاک ریختند روی تو و خاک بر سر ما..گفتند خاک سرد است...نه نیست.اگر از دل من و مادر و یاسمن می پرسی نه نیست..دلمون پر پر می زنه برای یک بار دیگه نشستن کنارت در اتاق و غذا خوردن و حرف زدن و آخ



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۰۹
پریس
پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۵ ب.ظ

نامه هایی به ماهکم.هفته سی و هفتم

هفته سی و هفتم


سلام آرتینم.عزیزم


روزشماری می کنیم...یازده روز تا اومدنت مونده.. شکم مامانت حسابی بزرگ شده و گرد..مامانت هم خوشگل و دوست داشتنی.فقط کمی می ترسد و اضطرب دارد که والا حق هم داره و طبیعیه.نفس کشیدن هایش عوض شده.خوابیدن برایش سخت شد.راه رفتن خسته اش می کند.فشارهای شما  هم هست و دردهای گاه به گاه.اما خودت که می شنوی این روزها چدر قربان صدقه ات می رود و باهات حرف می زند.

این یازده روز زود بگذره که خیلی مشتاق دیدن روی ماهت هستیم.


می دونی چقدر جای پدربزرگت در این روزها کنا ما خالیه.دلم داره می ترکه از غصه نبودنش خاصه در این روزها که اگر بود خوشبختی مان را نفس می کشیدم..اما نیست

...

زودی می بینمت.فعلا.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۵
پریس
پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۵۹ ب.ظ

نامه هایی به ماهکم.هفته سی و ششم

هفته سی و ششم


سلام ای امید من


سی و شش هفته است که در شکم مادرت در درون مادرت در حال رشد کردن و بزرگ شدنی.سی و شش هفته زندگی..


گهواره خالی از تو رو تکون می دم و تو رو درونش تصور می کنم و قربون صدقه ات میرم..برات لالایی می خونم.


چیزی نمونده تا اومدنت.رفتیم و بیمارستانی که قراره چهار مهر در اونجا به دنیا بیایی رو دیدیم و همه مون قلبمون تند تند زد از ذوق زدگی :)


مراقب خودت باش.ماچ ماچ


*نوشته شده درشانزده شهریور

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۹
پریس
جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ق.ظ

نامه هایی به ماهکم.هفته سی و پنجم

هفته سی و پنجم

سلام  خواهرزاده عزیزم.

به قول ساغر و فروغ(رفیق هایم):"حالت خوبه؟گل گلابی ؟با ادبی؟


جانکم.راستش رو بخوای این نامه نوشتن هام برای تو رو خیلی دوست دارم..اصلا می خوام وقتی هم به دنیا اومدی برایت نامه بنویسم و بعدا که خواندن و نوشتن یادگرفتی..همشون رو بهت بدم...البته من مطمئنم تو هم تا حالا با من ارتباط برقرار کردی و می کنی و نامه های من بهت می رسه.من حس می کنم.احساس می کنم به دنیا که بیایی وقتی هم رو نگاه کنیم نگاهمون خیلی چیزها بهم می گه یا شاید  دو تامون به خنده بیافتیم..انگار یک آشنای دیرینه رو دیدیم.یک رفیق..بله پس چی تو هم رفیق منی.به دنیا اومدی با هم دست رفاقت می دیم محکم.

خلاصه داشتم می گفتم تصمیم دارم وقتی خوندن و نوشتن یادگرفتی نامه نوشتنمون دو طرفه بشه..چه شود.. فکر کن..من که از الان کیف کردم حسابی...

قربونت بشم..هنوز نیومده این همه دل منو بردی...


*نوشته شده در یازده شهریور

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۴۵
پریس
جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۳۶ ق.ظ

نامه هایی به ماهکم.هفته سی و چهارم

هفته سی و چهارم


سلام دلبرکم..

خوبی شما آقا آرتین؟داری خوب رشد می کنی دیگه انشالله؟مامان یاسمنت همش نگرانه وقتی به دنیا بیای نکنه لاغر باشی نکنه زردی بگیری نکنه از گرما در شکمش بپزی نکنه از حال و احوال بد روحیش به خاطر بابا تو این مدت تو هم ناراحت شده باشی و روی روحت تاثیر بد گذاشته باشه...

مادر است دیگر مادر...یک پارچه خانوم است این مادر شما.آره بزرگ شدنشو حس می کنم مادر شدنش و پخته شدنشو...خدا رو صد هزار مرتبه شکر.


خوب چاق و چله شو آرتین جان:)

*نوشته شده در سوم شهریور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۶
پریس
جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۳۳ ق.ظ

نامه هایی به ماهکم.هفته سی و سوم

هفته سی و سوم


سلام مرد کوچک من.


بهم زنگ زد...بعد از بیست و هشت روز صداشو شنیدم..بهم خبر خوش داد.بعد از چند ماه بالاخره کار مناسب و خوب یافته و معلوم بود که خوشحاله از این بابت.من ؟ معلومه که خیلی خوشحال شدم..تو نمی دونی چقد منتظر همچین روزی بودم که کاری که دوست داره رو پیدا کنه و شد..این روزها با هم نیستیم.اما بهترین خبر بود خیلی هیجان زده شدم از شنیدنش..

تو می دونی شنیدن صدای دلدار چه لذتی داره..؟جدای از اینکه چی بگه..فقط خود صداش..وسط حرف زدن هاش به خودم گفتم مطمئنا دیگه صداشو به این زودی ها نمی شنوم...مکالمه مون رو ضبط کردم..ضبط کردم که داشته باشمش که هر وقت دلم تنگ شد گوش بدم تا هم آروم شم هم بی قرارتر...

آرتین.تو هم که به دنیا بیای و بزرگ شی عاشق می شی دلبسته می شی..و من چقدر مشتاق دیدن عاشقی تو هستم..

خیلی دوست دارم وقتی به دنیا اومدی بیاد و تو رو ببینه...


چقدر خوبه که تو رو دارم که برات نامه می نویسم..


*نوشته شده در بیست و هفت مرداد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۳
پریس