نامه هایی به ماهکم.هفته سی و سوم
هفته سی و سوم
سلام مرد کوچک من.
بهم زنگ زد...بعد از بیست و هشت روز صداشو شنیدم..بهم خبر خوش داد.بعد از چند ماه بالاخره کار مناسب و خوب یافته و معلوم بود که خوشحاله از این بابت.من ؟ معلومه که خیلی خوشحال شدم..تو نمی دونی چقد منتظر همچین روزی بودم که کاری که دوست داره رو پیدا کنه و شد..این روزها با هم نیستیم.اما بهترین خبر بود خیلی هیجان زده شدم از شنیدنش..
تو می دونی شنیدن صدای دلدار چه لذتی داره..؟جدای از اینکه چی بگه..فقط خود صداش..وسط حرف زدن هاش به خودم گفتم مطمئنا دیگه صداشو به این زودی ها نمی شنوم...مکالمه مون رو ضبط کردم..ضبط کردم که داشته باشمش که هر وقت دلم تنگ شد گوش بدم تا هم آروم شم هم بی قرارتر...
آرتین.تو هم که به دنیا بیای و بزرگ شی عاشق می شی دلبسته می شی..و من چقدر مشتاق دیدن عاشقی تو هستم..
خیلی دوست دارم وقتی به دنیا اومدی بیاد و تو رو ببینه...
چقدر خوبه که تو رو دارم که برات نامه می نویسم..
*نوشته شده در بیست و هفت مرداد