خانه سبز

الخیر فی ما وقع

خانه سبز

الخیر فی ما وقع

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

نامه هایی به ماهکم.هفته سی و یکم

هفته سی و یکم.


سلام بر نور دلم.


امروز با مامانت رفتیم تا برایت کتاب انتخاب کنیم.مجموعه کتاب داستان های من و بابام رو برات گرفتیم.و دو تا عروسک جذاب کوچک.فردا و پس فردا مهمان دارید.اتاقت آماده شده.اتاقت حسابی از ما دل می بره.به من،مادربزرگ جانت و مامان و بابات،آرامش عمیقی میده.پر از حس خوب...اتاقت هم منتظرته..خیلی خوشگل شده..دلم می خواد تو تختت بخوابم.کنار تختت وایمیستم و باهات حرف می زنم..خرسی هم در تختت گذاشتم.می دونی ماجرای خرسی چیه؟بهار نود و سه یعنی دو سال و چهار ماه پیش از ارومیه به نیت تو خریدمش تا دیدمش به دلم نشست و یاد تو افتادم تویی که آن موقع هیچ خبری ازت نبود.با خودم قرار گذاشتم تا وقتی به دنیا نیامدی در اتاق آبی پیش خودم باشد و مواظبش باشم.خرسی شد رفیقم.همدمم.باهاش حرف ها زدم.با هم گره کردیم.خندیدیم.رقصیدیم.هم رو به آغوش گرفتیم.و خیلی چیزها دید...نگاه ها کرد و... قرار شد وقتی به دنیا آمدی به تو بدهمش بشود رفیق تو حرف های من هم فقط به تو بگوید..وقتی تو تختت گذاشتمش بغض کردم..محکم بغلش کردم و گفتم غریبی نکن من میام پیشت و رفیقت هم زودی میاد کنارت...خرسی خیلی دوست داره.

آرتین جانم یادت باشد گاهی بعضی چیزهای بی جان مثل یک عروسک،اتاق،حیاط،کوچه،خیابان یک خانه می تواند خیلی هم جان داشته باشد روح و احساس داشته باشد.بتواند در دل جا بگیرد.خرسی هم همینطور است.

میایی و می بینیش.


خیلی دلم پی دلته ها...

مراقب خودت و مامان جانت باش.

خداحافظ.

*نوشته شده در سیزده مرداد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۱۹
پریس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی