آخ عاطفه...
دارم می ترکم.از تو نوشتن از اولشم برام سخت بوده...خیلی سخت...
می دونستی تو نوشته های روزهای اولمون که گنگ بودم گیج بودم ترسیده بودم.اسم تو رو چی گذاشته بودم؟آقا شیکه.آقای ح.آروم آروم شدی آقای محترم.و تو نمی دونی که چقدر برای من محترمی و هر بار هر بار که بهت گفتم آقای محترم.از ته دلم گفتم با تمام وجودم.
آخر این روزهامون چی می شه حسین ؟آقای محترم من؟
من خیلی می ترسم از تصمیمم.از تصمیم تو.راستش این بار هیچ امیدی ندارم.این بار خیلی خسته م.من عاشق تر شدم.بزرگتر شدم.اما خسته ام.نمی دونم چقدر زمان می بره و چی کار می خوای بکنی.یعنی می دونم باز هم همون نتیجه قبلیه.به خودتم گفتم (الخیر فی ما وقع)
اگه جای تو بودم تسبیح شاه مقصودی که از طرف بابا کادو تولد بهت دادم رو محکم می گرفتم دستامو باهاش یک دور ذکر می گفتم.هر چی که شد،بدون اون تسبیح برای من خیلی ارزشمنده.سال ها هم گذشت.اونو محکم نگهش دار.یاد دلداده یی بیفت که شانزده مرداد اولین سال بهت یک کاموا نارنجی داد و تا ته کوچه رفت و بغض داشت خفه اش می کرد از حرف هایی که شنیده بود از دلی که مطمئن بود حالا عاشق شده..اون روز اما امیدوار بود.حق بده که حالا بعد از دوسال درگیر این موضوع بودن دیگه خسته بشه.
و اینم بدون همیشه همیشه.. همون مصرعی که باهم در موردش بحث کردیم.همون شعری که دوستش داریم.
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه