برایم ساز بزن
خدا رو شکر که بابا چند روزیست حالش بهتر شده اشتهایش بیشتر شده.. درست است که دو روز پیش جلو چشمانمان چشم هایش رفت و افتاد روی زمین طوری که مامان فکر کرد تموم شد اما من باورم نمی شد و فکر کردم بابا جلو ستاره داره شوخی می کنه...بابا خودش می گه نمی دونم چطور شد اصلا کجا بودم..خلاصه به خیر گذشت و بابا الان حالش بهتر است...
هر روز چندبار صدام می زنه تا برایش سه تار بزنم و از بین قطعه هایی که براش می زنم قطعه راز و نیاز رو و ردیف نوازی دستگاه ماهور رو بیشتر دوست داره..خیلی عمیق گوش می ده و لذت می بره..می گه صدای سازم رو دوست داره و خیلی خوبه که براش ساز می زنم..چه چیز بهتر از این برای من..
ماه پیش که دردهای شدید داشت می گفت براش ساز بزنم تا شاید کمی درد رو از یاد ببره..
من هیچ وقت اون شبی که بابا درد وحشتناک داشت و خوابش نمی برد و از درد به خودش می پیچید رو یادم نمی ره..که صدام کرد تا براش ساز بزنم...راز و نیاز رو زدم و بابا می پیچید به خودش و من ساز می زدم و اشک می ریختم...فقط من و بابا بیدار بودیم...بعد ساز زدنم دست هام و گرفت....
خدا رو شکر که درد نداره این روزها.. دکترها هر مزخرفی که گفتن برای خودشون بوده..بابا خوب می شه و پیش ما هست و وقتی هم نمی تونن مشخص کنن.قراره امروز عصر براش پیک سحری بزنم و بخونم..
یک نفس ای پیک سحری
بر سر کویش کن گذری
گو که ز هجرش به فغانم به فغانم به فغانم
"با شماست عزیز من،دلدار من."